ربجو

حرفای درگوشی با یک دوست قدیمی

ربجو

حرفای درگوشی با یک دوست قدیمی

یاد قدیما2

سه شنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۴۷ ب.ظ

«ما یودّ الذین کفروا من أهل الکتابِ ولا المشرکین أن یُنَزَّلَ علیکم من خیرٍ من ربکم، والله یختصّ برحمته من یشاء، والله ذو الفضل العظیم»

 

 

اونها نمیتونستن ببینن تو منو دوست داری و من تو رو.. حسد نمیگذاشت ببینن.. بعضیاشون آدم بودن، بعضیاشونم حتی جن.. با همه نیرو و توانشون سعی میکردن من تو رو نبینم، سر قرار نرسم.. باهات حرف نزنم، باهام حرف نزنی، کم کم عاطفه بینمون از سمت من کم شد..

ولی تو هنوز بهم لطف داشتی.. تو منو میخواستی، تو منو با تمام وجود میخواستی، عاشقم بودی..

من، ولی، لاف عاشقی میزدم.. چون یه مدت بعد.. با غرق شدن توی دنیای پوچ مردم کوچیک، تو رو فراموش کردم، میدونستم حواست بهم هست، ولی من حواسم بهت نبود.. به چشمای نگرانت، به انتظارت برای دیدارم، به شوق گفتگوی روزانه، حواسم نبود.... حواسم نبود ممکنه جلوی اطرافیانت خجالت زده بشی بخاطر سردیِ من.... تو برام هیچی کم نگذاشتی، من واقعا دلیلی نداشتم برای دوری ازت... همش فریب بود هرچه من رو ازت دور کرد.. 

ولی تو، بزرگوارانه، یه جوری که متوجه نشم از کجا، همه چیز بهم میدادی.... نمیگذاشتی احساس نیاز کنم، چون میدونستی اول و آخرش من مالِ خودتم... تو خیلی بزرگی.. تو خیلی بزرگواری... تو خیلی مهربونی.. 

تمام

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۱۱/۰۸
أروی میر

نظرات  (۱)

۰۸ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۴۹ صادق علمداری

عالیه👌

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی